من خودم را در اتاق تاریک و تیره ام زنجیر کردم........


رویای خیس

من خودم را در اتاق تاریک و تیره ام زنجیر کردم........

 

خواستم تو را از رویاهام و ذهنم دور کنم اما نشد.مگه میشه آدم عشقشو فراموش کنه؟؟؟؟؟حالا فهمیدم از عاشقی سهم من بی کسیه.

من....من نمیدونم اون چطور رفت...........................

خیلی تلخ بود.....خیلی.خیلی تلخ بود چون دیدم تو قاب غروب او دست در دست دیگریست و مستانه به چشمان او نگاه میکرد اما نمیدونست چشمای من پشت این قاب داشتن می سوختن.

حالا دیگر بغض غریبی تو نفسهام هست،شبنم مخصوصی درون چشمانم نقش گرفته،قلبم دیگر نیمه جون شده،دلی که مجنون دل خون شده،حالا کجایی گمشده من که نیاز به کمکت دارم.

کاش بودی تا ببینی دارم میرم تا همه دلتنگم بشن...شاید یک روز بیایی و اون روز من نیستم و مردم و گریه میکنی.

کاش میشد گریه تو را ببینم


هر وقت دلتنگ کسی باشی میفهمی دلتنگی

 یعنی چه

 

پس تو من رو مسخره نکن



نظرات شما عزیزان:

سحر
ساعت16:09---4 مرداد 1391
سلام عزیزم.من به قولم عمل کردم و اومدم.نه بابا خوشتیپی!خیلی خوشم اومد.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:43 توسط داوود میرزایی| |


Power By: LoxBlog.Com